من از اول چادر را دوست داشتم ولی شروعش برایم سخت بود تا اینکه در مدرسه ای مذهبی نامم را نوشتند و آن جا شروع چادر گذاری من بود و وجود دوستان خوب انگیزه ای برای ادامه آن
اما به مرور گذاشتن چادر در بعضی مکانها و موقعیت ها برایم سخت نمود لذا دوگانه شدم گاهی با چادر گاهی بدون چادر و همیشه این دوگانگی اذیتم می کرد برای خودم توجیه میکردم که چون یک پزشکم با حجاب کامل بدون چادر می توانم تبلیغی برای حجاب باشم و سختی چادر گذاشتن بعد از بچه دار شدنم و نیز در محیط کارم هم بر آن مزید شد با این حال دغدغه ای باعث می شد نتوانم برای همیشه از چادر دل بکنم
این دغدغه کافی بود تا لطف خاص خدا شاملم شود و آن اتفاق خاص:
یک روز که با همسرم و پسرم به مسجد رفته بودیم و من چادر داشتم بعد از نماز پیرمردی از نمازگزاران حین خروج از مسجد به شوهرم گفت خوش به حالت که خانمت خادم خانم فاطمه زهراست... این را گفت و رفت.
من خیلی از حرفش تعجب کردم چون من که کار خاصی نکرده بودم و تنها چیزی که به ذهنم رسید چادرم بود که باعث شد اون آقا اینطور فکر کند نمیخوام بگم اون آقا چرا این حرفو زد ولی من دیگه نتونستم چادرمو بردارم و همیشه میگفتم اگه من قرار باشه خادم خانم فاطمه زهرا باشم چه پوششی برایم زیبنده تر از چادر؟
و خدا رو همیشه شاکرم که به من یک لحظه در چشم یکی از بنده هاش به واسطه ی حجاب برتر خدمتگزاری خانم فاطمه زهرا نورچشمی پیامبرشونو جلوه داد و امیدوارم این توفیق در اعمال و رفتارم نیز جلوه گر شود.
:: بازدید از این مطلب : 672
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0